مناظره امام باقر (ع) با سامری امت پیامبر(ص)
در زمان حیات امام محمد باقر(ع)، مناظرهای میان حضرتش و حسن بصری[1] پیرامون برخی موضوعات کلامی و قرآنی در گرفت که منابع روایی آن را بدین صورت آوردهاند:
حسن بصری نزد امام باقر(ع) رفت و عرض کرد: آمدهام سوالاتی از شما بپرسم.
امام فرمود: مگر تو فقیه اهالی بصره نیستی؟
گفت: چنین میگویند.
امام فرمود: امر بزرگی را به عهده گرفتهای. شنیدهام که میگویی خداوند مردم را به خودشان واگذار کرده است!
حسن بصری ساکت شد.
امام فرمود: اگر خداوند به کسی وعده امن و امان دهد، آیا او دیگر باید از چیزی بترسد؟
گفت: نه
امام فرمود: من آیهای میخوانم که تو آن را به اشتباه تفسیر کردهای.
پرسید: کدام آیه؟
فرمود:
وَجَعَلْنَا بَینَهُمْ وَبَینَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیرَ غ– سِیرُوا فِیهَا لَیالِی وَأَیامًا آمِنِینَ (18)
(ترجمه: و میان آنان و میان آبادانی هایی که در آنها برکت نهاده بودیم شهرهای متصل به هم قرار داده بودیم، و در میان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بودیم. در این [راه ]ها، شبان و روزان آسوده خاطر بگردید.)[سبا/80]
شنیدهام که جای امن را به مکه تفسیر کردهای؟ وای بر تو! این چه امنیتی است که اموال اهالی آنجا به سرقت میرود و همواره عدهای کشته میشوند؟!
سپس امام باقر به سینه مبارک خود اشاره کرد و فرمود: آن قریههای مبارک ماییم.
حسن بصری گفت: فدایت شوم! آیا در قرآن آیهای هست که به انسانها بگوید قریه؟
امام فرمود: بله، آیه 8 سوره طلاق که میفرماید:
وَکأَین مِّن قَرْیةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابًا شَدِیدًا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابًا نُّکرًا (8)
(ترجمه: و چه بسیار شهرها که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سر پیچیدند و از آنها حسابی سخت کشیدیم و آنان را به عذابی [بس ] زشت عذاب کردیم.)[طلاق–8]
بعد فرمود: آیا سرپیچی کننده در و دیوار است یا انسانها؟
حسن بصری گفت: بله؛ منظور همان انسانهاست.
امام فرمود: در آیه 82 سوره یوسف، از قریه و دهستان سوال میشود یا از اشخاص؟!
وَاسْأَلِ الْقَرْیةَ الَّتِی کنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (82)
(ترجمه: و از [مردم ] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعاً راست میگوییم.)[یوسف–82]
سپس فرمود: قری یعنی علمای شیعیان ما و مقصود از سیر، علم است. یعنی هر کس به سوی ما آمد و حلال و حرام را از ما آموخت، دیگر از شک و گمراهی در امان است؛ زیرا احکام را از آنجا که باید بیاموزد، آموخته است؛ چون اهل بیت وارثان علم و فرزندان برگزیدهاند و آن فرزندان ما هستیم، نه تو و امثال تو.
و مبادا بگویی خداوند بندگان را به خودشان واگذاشته زیرا خداوند عزوجل، دچار سستی و ضعف نیست تا کاری را به مردم واگذار کند. آنها را هم به چیزی مجبور نمیکند که در این صورت به آنها ظلم میشود؛ خدا با بندگانش نه با جبر رفتار میکند نه با تفویض؛ بلکه با امری بین آن دو رفتار میکند.[2]
پینوشتها:
1. حسن بصری، متکلم، محدث، فقیه، مفسر و ملقب به سیدالتابعین و شیخ الاسلام در نزد اهل تسنن میباشد. پیرامون شخصیت علمی، مشی رفتاری و حیات فکری او، نزد علمای تشیع، اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. کسانی چون فیض کاشانی، علامه مجلسی، محمد طاهر قمی و.. گاهی او را با عناوینی همچون معلمِ بدعت و ضلالت، مروّج رهبانیت، رئیس قدریان، منافق و دشمن علی علیهالسلام، مذمت کردهاند. عدهای نیز همچون محمدباقر خوانساری و عبداللّه مامقانی با استناد به روایت سلیم بن قیس هلالی که حاکی از ندامت حسن و توبه در آخر عمرش است اظهار کردهاند که حسن نخست در راه هدایت نبود و بعداً مستبصر شد و به پیروان مذهب حق پیوست. طبرسی، روایت کرده است که در بصره علی علیهالسلام از حسن دلیل شرکت نکردنش در جنگ جمل را پرسید و حسن دلیل آن را جهنمی بودن قاتل و مقتول بیان کرد. طبق روایتی دیگر، پس از جنگ جمل و ورود امام علی به بصره، آن حضرت خطاب به حسن که قصد کتابت بیانات ایشان را داشت گفته بود هر امتی سامریای دارد و سامری این امت حسن است که اعتقاد به جنگ کردن ندارد.
2. مجلسی، بحار الانوار، ج24، ص235، ح 4.وطبرسی، احتجاج، ج2، ص327.
منابع:
طبرسی، ابی منصور احمد بن علی، الاحتجاج، مشهد، نشر المصطفی، 1403ق.
مجلسی، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
شش صد پیامبر برای هدایت یک قوم!
اشاره:
حضرت عیسی (ع) آخرین پیامبری بود که بر قوم بنی اسرائیل فرستاده شد، قومی که ششصد پیامبر خود را کشتند. او سرنوشت عجیبی دارد، به بیت المقدس آمد تا سی و سه سالگی در آن جا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هایی که خدای تعالی داده بود تشویق نمود. تا آن که یهود به جست وجوی آن جناب پرداخت و در آخر ادعا کرد که او را شکنجه و از میان بر داشته اند. در انجیل لوقا چنین آمده که عیسی در بیت عنیا به آسمان صعود کرد.
در قرآن می خوانیم:
ذَلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یمْتَرُونَ(مریم/34)
این است عیسی پسر مریم؛ گفتار حقی که در آن تردید میکنند!
فرعون می خواست بنی اسرائیل آدم های ترسو، تنبل و تسلیمی باشند. حضرت موسی آمد که قوم را از این ها نجات دهد، متوجه خودشان، مسئوولیت شان و خدایشان کند. هرچند قوم هدایت شدند اما اتفاق دیگری افتاد: بنی اسرائیل کم کم از آن طرف پشت بام افتادند. آن قدر دنیا گرا شدند و آن قدر به خود زندگی رسیدند که دین و معنویت شده بود نردبان رسیدن شان به دنیا.
چند صد سال بعد دین زدگی به اوج رسید؛ دین زدگی بنی اسرائیلی. سال هایی که رومیان بر یهودیان، تنها شاخه ی مانده از دوازده قوم بنی اسرائیل، حکومت می کردند. مالیات زیاد، کشت و کشتار، فساد حکومت، پول دوستی و خودخواهی. زمانه طوری شده بود که فطرت های پاک سردرگم مانده بودند. نه دین مانده از زمانه ی موسی راضی شان می کرد و نه سردرگمی که بی دینی برایشان آورده بود، راحتشان می گذاشت. دین تحریف شده بود. ظهور مسیحا در چنین روزهایی بود. وعده ی این موعود را موسی در تورات آورده بود ؛ مسیحا نامی است که خدا برای عیسی مریم انتخاب کرده است. مسیح یعنی پاک شده و پاک کننده. پاک شده به دست خدا و پاک کننده به دست خودش. این است مقامی که عیسی دارد.
زکریا از پیامبران خداوند و از نسل موسی بود. زنش باردار نمی شد. این حسرت زکریا بود که آیا از نسل موسی پیامبر دیگری نخواهد آمد؟ گرچه خیلی ها پیامبری زکریا را هم نفی می کردند.
من جبرئیل هستم. از طرف خداوند برای تو پیغامی آورده ام. خداوند فرمود: ای زکریا ما به تو مژده ی پسری می دهیم که نامش یحیی است و تا پیش از این کسی هم نام او نبوده است. نشانه ی آیه این بود که زکریا تا سه روز نتواند تکلم کند. بعد از پنج ماه همسر زکریا باردار شد. یحیی می آمد تا شرایط را برای ظهور عیسی فراهم کند.
کثیف ترین شغل در زمان عیسی، باج گیری بود. متی باج گیر رومیان بود. چون عیسی را دید و عیسی او را خواند، متی توبه کرد و از حواریون شد. چون قوم یهود هدایت نشدند، خدای تعالی به درخواست عیسی علیه السلام عده ای از شیطان های آنان را گمراه کنندگان ایشان را مسخ کرد که آیتی باشد برای فریب خوردگان و گمراه شدگان ولی این معجزه هم جز بیشتر شدن طغیان و کفر ایشان اثر نداد
مریم دختر عمران، از کودکی در عبادتگاه زندگی کرده بود. برای یک دختر خیلی سخت بود که این دوری را تحمل کند. اما مریم این را پذیرفته بود. زکریا شوهر خاله ی مریم بود و در دوران رشد او مراقبش بود. مریم چنان پاک بود که بعضی گمان می کردند او همان منجی قوم بنی اسرائیل است. مریم کم کم بزرگ شد. هنوز در عبادتگاه بود و معصومیت و روحانیتی که در چهره اش و رفتارش داشت t زبانزد همه بود.
بعد از شش ماه که از بارداری همسر زکریا گذشته بود، یکی از فرشتگان خداوند مأمور شد تا در شهر ناصره بر مریم ظاهر شود.
فرشتگان مریم را گفتند : " که خدا تو را به کلمه ای که نامش مسیح بن مریم است بشارت می دهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست و سخن گوید با مردم در گهواره آن طور که در بزرگی [سخن می گویند] و او از جمله نیکوکاران است. مریم عرض کرد خدایا چگونه مرا فرزندی تواند بود حال آن که مردی لمس نکرده است مرا. گفت چنین است کار خدا. چون مشیت او به خلقت چیزی قرار گیرد گوید موجود باش و موجود شود. " آل عمران/47-45
مریم به مکان دوری رفت، چون درد زایمان در او بالا گرفت به تنه ی نخلی تکیه داد. آرزو می کرد نبود و چنین دردی را تحمل نمی کرد. چشمش بر آسمان بود و منتظر که پروردگارش او را تنها نخواهد گذاشت. غم مخور که پروردگارت پائین پایت نهر آبی قرار داده، تنه درخت را تکان بده تا پی در پی خرمای نورس از بالا بریزد. از آن خرما بخور و از آن آب بنوش و از فرزندی چون من خرسند باش اگر از آدمیان کسی را دیدی که حتما خواهی دید، بگو من برای رحمان روزه گرفته ام و به همین جهت امروز با هیچ انسان سخن نمی گویم.
برای زن هیچ چیز بدتر از این نیست که نگاه مردم پاکی دامانش را نشانه رفته باشد. و حال این امتحان بزرگی برای مریم بود که نه تنها باید حرف بدگویان را تحمل می کرد. بلکه، حتی نمی توانست از خودش دفاع کند. تنها اشاره می کرد به کودکش که از او بپرسید.
من بنده ی خدایم، خدا به من کتاب داده و پیامبرم کرده و مرا مبارک در همه احوال ساخته، و به نماز و دادن زکات، مادام که زنده باشم، و به احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا ظالم قرار نداده، و سلام بر من روزی که متولد شدم و روزی که می میرم و روزی که زنده مبعوث می شوم.
عیسی شاهد به حق و عالم به حقیقت، و از شاهدان روز قیامت است. و تبلیغ عیسی شروع شد. .
بخواهید تا به شما داده شود، بجویید تا بیابید، در بزنید تا به روی شما باز شود، زیرا هر که چیزی بخواهد به دست خواهد آورد و هر که بجوید، خواهد یافت. کافی است در بزنید تا در به رویتان باز شود.
انجیل یعنی بشارت یا خبر خوش. در اصل کتابی است که خداوند به عیسی آموخت. اما انجیل که کتاب مقدس مسیحیان است، روایتی است از سخنان عیسی و تاریخ زمان او.
دل هایی که آماده ی نفوذ حق شده بودند با ظهور حق، آن را پذیرفتند و دل هایی که با کوچک ترین حق مبارزه می کردند، این بزرگ ترین حق را بزرگ ترین دشمن شمردند.
عیسی فهمید بنی اسرائیل از کفر خود دست بر نمی دارند و از سوی دیگر اگر میدان را به دست آن ها بدهد دعوتش باطل و گرفتاری ها بیشتر می شود. برای بقای دعوتش باید طرحی می ریخت و ریخت. باید از آنان یاری می خواست تا دوست از دشمن جدا شود. حواریون حاضر شدند آن جناب را یاری دهند. شمعون و برادرش اندریاس، یعقوب و برادرش یوحنا، فیلیپ، لوقا، توما، متی، یعقوب، تدی،شمعون و یهودا اسخریوطی که به عیسی خیانت کرد. اینان دوازده شاگرد عیسی بودند که او را در سفرهایش یاری می کردند.
کثیف ترین شغل در زمان عیسی، باج گیری بود. متی باج گیر رومیان بود. چون عیسی را دید و عیسی او را خواند، متی توبه کرد و از حواریون شد. چون قوم یهود هدایت نشدند، خدای تعالی به درخواست عیسی علیه السلام عده ای از شیطان های آنان را گمراه کنندگان ایشان را مسخ کرد که آیتی باشد برای فریب خوردگان و گمراه شدگان ولی این معجزه هم جز بیشتر شدن طغیان و کفر ایشان اثر نداد.
عیسی علیه السلام به ناچار به بیت المقدس آمد تا سی و سه سالگی در آن جا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هایی که خدای تعالی داده بود تشویق نمود. تا آن که یهود به جست وجوی آن جناب پرداخت و در آخر ادعا کرد که او را شکنجه و از میان بر داشته اند. در انجیل لوقا چنین آمده که عیسی در بیت عنیا به آسمان صعود کرد.
عیسی آخرین پیامبر این قوم بود. شش صد پیامبر برای هدایت یک قوم! قومی که شش صدمین پیامبر خود را کشته می خواست!
غروب روزی که به عیسی الهام شده بود به آسمان صعود خواهد کرد، همه ی حواریون جمع شده بودند. عیسی برایشان صحبت کرد و رفت. عیسی یارانش را به نقاط مختلف فرستاد تا دین حق را تبلیغ کنند.
پیش از ظهر 3 آوریل سال 33 میلادی پس از تایید حکم اعدام از سوی …پونتیوس پیلاتس زماندار رومی فلسطین کسی مصلوب شد که گمان می کردند عیسی باشد.
نتیجه:
عیسی آمد تا نماد صلح و دوستی و محبت و نیکویی باشد. عیسی آمد تا به ما بیاموزد که زندگی راحت به زیادی خوراک و پوشاک نیست. زندگی راحت به روح پاک و عمل به فطرت است. عیسی آمد تا کم ترین کینه ها را بزداید. عیسی آمد تا بیاموزد چگونه باید زیست.
همسر بهشتی پیامبر(ص) کیست؟
این زن، ملکه دربار پادشاهی کفرپیشه است و در اوج برخورداری از مال و جمال دنیوی. اما فطرتش چنان زلال است و حقیقت پذیر، که چون ندای حق را شنید سر تسلیم به آستان خورشید حقیقت فرود آورد و در پرتو ایمانی پولادین و استقامتی مثالزدنی، وارث خانهای در جوار حضرت رحمن(بنا بر گزارش قرآن) و مفتخر به همسری رسول خاتم (ص) در بهشت عدن الهی(بنا بر گزارش روایات) گردید.
شکوری-شبکه تخصصی قرآن تبیان
همسر فرعون، بنا بر تصریح روایات متعدد، آسیه نام داشت. آسیه از ماده"اسی" است که در لغت به معنی حزن است، و اگر لفظ آسیه درباره یک بنا و ساختمان به کار رود، به معنی محکم بودن اساس و پایه آن میباشد. [1] اما در اصطلاح قرآنی نام زنی است که همسر فرعون و دختر مزاحم بوده، [2]. برخی وی را عمه حضرت موسی نیز دانستهاند. [3].
قرآن در دو آیه، از این بانوی بزرگوار با عنوان "امْرَأَتَ فِرْعَوْن" یاد کرده است. [4]
به نوشته طبری، آسیه ابتدا همسر قابوس بن مصعب بن معاویه بود. هنگامی که موسی به پیامبری رسید، قابوس (فرعون زمان کودکی) مُرد و برادرش ولید (فرعون غرق شده در نیل) به جای وی نشست و با آسیه، همسر برادرش ازدواج کرد. ولی از شعراء/ 26 برمیآید که فرعونِ غرق شده در نیل، همان فرعونِ زمانِ کودکی موسی است و گفته طبری تضعیف میشود. از سوی دیگر، نامهای نامتناسب با فرهنگ و زبان قبطی، خود میتواند دلیلی بر نادرستی گزارشهای مذکور باشد. [5]
آسیه از منظر قرآن
چنانکه گذشت بنا بر گزارش قرآن، آسیه همسر فرعون است. همسر شخصیتی منفی در تاریخ که به مرحلهای از سقوط در کفر رسید تا فریاد (أنا ربکم الأعلی)[نازعات/24]؛ منم خدای برتر شما سرداد، ولی حضرت آسیه به خدای متعالی ایمان آورد و به مقام شامخ دست یافت، خدا او را نجات بخشید و در بهشت اسکان داد و همسر فرعون بودن و زیرسلطه او زندگی کردن تأثیری در ایمان وی نداشت: (وضرب الله مثلاً للّذین آمنوا امْرَأَةَ فرعون إذ قالت ربّ ابنِ لی عندک بیتاً فی الجنة ونجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظّالمین)[تحریم/11]. [6]
آسیه بنا بر روایت قرآن و اهل بیت (ع) دو بار، ناجی موسی (ع) در کودکی بوده است.
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِ ذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ همسر فرعون (هنگامی که دید آنها قصد کشتن کودک را دارند) گفت: او را نکشید، نورچشم من و شما است، شاید برای ما مفید باشد یا او را پسر خود برگزینیم و آنها نمیفهمیدند (که دشمن اصلی خود را در آغوش خویش میپرورانند). (9 / قصص)
به نظر میرسد که فرعون از چهره نوزاد و نشانههای دیگر از جمله گذاردن او در صندوق و رها کردنش در امواج نیل، دریافته بود که این نوزاد از بنی اسرائیل است، ناگهان کابوس قیام یک مرد بنیاسرائیلی و زوال ملک او به دست آن مرد بر روح او سایه افکندو خواهان اجرای قانون جنایتبارش درباره نوزادان بنیاسرائیل در این مورد شد. اطرافیان متملق و چاپلوس نیز فرعون را در این طرز همسر فرعون که نوزاد پسری نداشت و «آسیه» فکر تشویق کردند و گفتند: دلیل ندارد که قانون درباره این کودک اجرا نشود. اما قلب پاکش که از قماش درباریان فرعون نبود، کانون مهر این نوزاد شده بود، در مقابل همه آنها ایستاد و از آنجا که در این گونه کشمکشهای خانوادگی، غالباً پیروزی با زنان است، او در کار خود پیروز شد. و اگر داستان شفای دختر فرعون نیز به آن افزوده شود، دلیل پیروزی آسیه در این درگیری روشنتر خواهد شد. آسیه در فضای ظلمآلود و شکنجهگاه فرعون از خدا خواست که پروردگارا برای من نزد خویش در بهشت خانهای بساز و.... خدای متعالی دعای آسیه را مستجاب کرد و او جایگاه خویش را در بهشت مشاهده کرد، روح از بدنش جدا شد و به شهادت رسید. [7]
آسیه در آئینه روایات
در روایات نیز از آسیه به نیکی یاد شده است. پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله)، آسیه را در کنار مریم، خدیجه و فاطمه (علیها السلام) یکی از چهار زن کامل و برتر عالم و نیز از بهترین زنان اهل بهشت شمرده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله) به نقل ابوموسی، آسیه را به همراه مریم و خدیجه و فاطمه (علیها السلام) از زنانی میشمرد که به نهایت مراتب کمال رسیدند. نقل شده که آسیه، به همراه حوّا، مریم و مادر موسی برای کمک به وضع حمل فاطمه بنت اسد داخل کعبه شد و آسیه، علی (علیه السلام) را پس از تولّد در پارچهای پیچید. و هنگام تولّد فاطمه (دختر پیامبر) آسیه به همراه ساره، مریم و خواهر موسی، برای کمک به خدیجه نزد وی آمدند. آسیه، همدم خدیجه در بهشت و از همسران بهشتی پیامبر دانسته شده است. نقل شده که هنگام وفات خدیجه، پیامبر به وی گفت: هنگامی که بر هووهای خود، مریم، کلثوم خواهر موسی و آسیه، همسرفرعون واردشدی، سلام مرا برسان. امام حسین (علیه السلام) هنگام دفن امیرمومنان، آسیه را به همراه فاطمه و حوّا و مریم در حال ندبه بر ایشان مشاهده کرد. از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شد که حوا در روز [قیامت، درحالیکه آسیه با او است، در میان هفتاد هزار حوریه به استقبال فاطمه میآید. [11]
پانویسها:
[1]. فراهیدی، خلیلبناحمد؛ کتاب العین.
[2]. طبرسی، فضل بن حسن؛ تفسیر جوامع الجامع.
[3]. کاشانی ملافتح الله، زبدة التفاسیر، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1423 ق، چاپ اول، ج 7، ص 119.
[4]. قصص/9 و تحریم/11.
[5]. محمد خزائلی، اعلام قرآن، ج 1
[6]. جوادی آملی، توحید در قرآن ، ص 556
[7]. طباطبایی، المیزان، ج 19، ص 362
[8]. همان
[9]. مجلسی، بحارالانوار، ج 43
[10]. جوادی آملی، توحید در قرآن ، ص 555.
[11]. محمد بیستونی، تفسیر خانواده، ج 1
ظلمی که ما میکنیم!
بازخوانی متفاوت آیاتی از قرآن که بارها خواندهایم 26
ظلم از منظر خدایی تو ، یعنی به جای تو ، فرزندم بشود همه داشتهام ؛ حتی اگر شهره ایمان باشم در شهر .تو ستم را تنها در گرفتن جان انسانها نمیدانی؛ تو ستم را در این میدانی که وقت گرفتاری، در ِ اولین خانهای را که میزنم، در ِ خانه تو نباشد و دستهایم را در آستان ِ کسی بالا ببرم که ساحت تو نیست؛ حتی اگر " ایاک نستعین " های نمازم ، شنیدنی باشد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یحُِبُّونهَُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَاب
بعضی از مردم، معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب میکنند و آنها را همچون خدا دوست میدارند. امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) ، شدیدتر است. و آنها که ستم کردند، (و معبودی غیر خدا برگزیدند،) هنگامی که عذاب (الهی) را مشاهده کنند، خواهند دانست که تمامِ قدرت، از آنِ خداست و خدا دارای مجازات شدید است (نه معبودهای خیالی که از آنها میهراسند.)/سوره مبارکه بقره آیه 164
کتابها مینویسند:
محبّت مؤمنین نسبت به خدا شدیدتر و بیشتر از محبّتی است که کفّار نسبت به محبوب خود (بتها یا پیشوایان ستمکار) دارند؛ و شدّت محبت مؤمنین نسبت به خدا در سه موضوع ذیل کاملًا جلوهگر بود:
اول اینکه با کمال اخلاص او را عبادت و تعظیم میکردند و در ستایش او فوق العاده میکوشیدند.
دوم اینکه او را از روی علم و یقین به اینکه بدون سؤال نعمتها بخشیده است و اینکه او در جمع احوال آنچه را که خیر و صلاح آنها را تأمین میکند تقدیر و تدبیر کرده است، دوست میداشتند و او را از روی سپاسگزاری عبادت میکردند و به رحمت و کرم او از روی بصیرت و یقین امیدوار بودند و لذا محبّت آنها نسبت به خداوند شدیدتر بود
سوم آنکه میدانستند که صفات عالیتر و اسماء نیکوتر فقط مخصوص خداوند است و او حکیم و خبیری است که مثل و مانند ندارد و منفعت و ضرر و ثواب و عقاب تنها در قبضه اختیار اوست و بازگشت همه به سوی اوست. 1
با تو میگویم:
وقتی خلوت میکنیم با خودمان؛ وقتی بدیهایمان را می شماریم؛ غیبتها توجه مان را جلب میکند، دروغهای ریز و درشت یادمان میآید، بدخلقیها آزارمان میدهد اما کمتر پیش میآید تا خودمان را ظالم بدانیم که همیشه پیش خودمان فکر کردهایم که: آدم نه ... آدم نکشتهایم. دزدی هم تا جایی که در حافظه داریم، نه ... دزدی هم نکرده ایم. مال مردم خوری هم اصلا به قیافهمان نمیآید. برای ما، ظلم همیشه کلمهای است که می گذاریمش کنار کسی که مال فلان بچه یتیم را با خیال راحت میخورد، از دیوار خانه مردم بالا میرود، و یا صفتش میکنیم برای کسی شبیه قذافی مثلا.
اما تو نگاهت با ما از زمین تا آسمان، فرق دارد. تو ظلم را همین دوست داشتنهای بی حساب میدانی؛ همین که چشمم را ببندم روی خدایی تو و چیزهایی را دوست داشته باشیم که تو دوستشان نداری. که بت بسازم از دنیا، حتی اگر پدرم اسم کوچکم را گذاشته باشد «عبدالله» .
ظلم از منظر خدایی تو، یعنی به جای تو، فرزندم بشود همه داشتهام؛ حتی اگر شهره ایمان باشم در شهر.
تو ستم را تنها در گرفتن جان انسانها نمیدانی؛ تو ستم را در این میدانی که وقت گرفتاری، در ِ اولین خانهای را که میزنم، در ِ خانه تو نباشد و دستهایم را در آستان ِ کسی بالا ببرم که ساحت تو نیست؛ حتی اگر "ایاک نستعین " های نمازم ، شنیدنی باشد.
معنی ظلم را تو در این میدانی که تکیه بزنم به دیوارهای پوشالی که به تکانی فرو میریزند؛ حتی اگر بارها در جمعهای کوچک و بزرگ، آیهها تلاوت کردهام، روایتها خواندهام و سخنها گفتهام از توکل به خدا.
این بار که به خلوت با خودم نشستم، از چشمها خدایی تو به ظلم نگاه میکنم؛ آن وقت است که معلومم میشود سالهاست به ستم میگذرد و این خدایی توست که هنوز هم بنده خود میدانیام ؛ روزیات را از من دریغ نمیکنی؛ وقت گرفتاری، دستگیرم میشوی و با همه بدیها و ظلمهایی که تک تکشان را میبینی و ریز تمامشان را میدانی، باز چشم هابت را به رویشان میبندی.
یادم بماند:
یادم بماند هیچ ظلمی بالاتر از ندیدن خدایی تو نیست ...
چرا عالم ذرّ را به یاد نمیآوریم؟
طبق آیه ای از قرآن همه آدمیان قبل از ورودشان به دنیا اقرار بندگی گرفته شده است، حال سؤال این است اگر چنین اقراری از همه ما ستانده شده پس چرا هیچکدام ما چنین خاطرهای را به یاد نمیآوریم و هیچ کس هم در طول تاریخ ادعای یادآوری این جریان را نداشته است؟
یکی از آیات پراهمیت و بحث برانگیز قرآن، آیه 172 سوره اعراف است. در این آیه خداوند به اقرار و اعترافی اشاره میکند که گویا در گذشته از همه آدمیان گرفته شده است و همه آنها به وحدانیت پروردگار شهادت دادهاند.
در این آیه میخوانیم:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ.»
«به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: آری، گواهی میدهیم. (اما چرا خداوند چنین پیمانی گرفت؟) برای اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این (توحید) بی خبر بودیم.»
اما سؤال این است که اگر چنین اقراری از همه ما ستانده شده پس چرا هیچکدام ما چنین خاطرهای را به یاد نمیآوریم و هیچ کس هم در طول تاریخ ادعای یادآوری این جریان را نداشته است؟
پاسخ:
برای پاسخگویی به این پرسش، ابتدا باید از چیستی این ماجرا خبردار شویم. اما به دلیل آنکه در این آیه تنها به صورت سربسته به وجود چنین اقراری اشاره شده و درباره جزئیات، ماهیت و چگونگی آن سخنی به میان نیامده، پی بردن به این مساله بسیار دشوار و یا دست نیافتنی خواهد بود. روایات فراوانی هم که در این زمینه به دست ما رسیده به دلیل برداشتهای مختلفی که از آنها شده دیدگاههای گوناگونی را در این زمینه به وجود آورده است. با این وجود میتوان متناسب با هر دیدگاهی به پاسخ گویی به این پرسش پرداخت و بر فرض صحیح بودن هر یک از این نظریات به جواب پرسش اصلی رسید.
به طور کلی شش نظریه در مورد چگونگی این پیمان الهی وجود دارد (پیام قرآن، ج 3، ص 117) که شاید بتوان همه آنها را در دو گروه خلاصه کرد:
گروه اول: عالم ذرّ، عالمی غیر از عالم کنونی در برخی از روایات اشاره به عالمی با عنوان عالم ذرّ شده که مقصود از آن غیر از عالم کنونی ما است.به عنوان نمونه روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده که میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ ... قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَی قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَا أَکْثَرَ ذُرِّیَّتِی. ...» (الکافی، ج 2، ص 9)
«آنگاه که خداوند، نژاد آدم را از پشتش بر آورد تا از آنها پیمان گیرد ... به آدم فرمود: بنگر چه میبینی؟ آدم به نژاد خود نگاه کرد که مورچه وار فضای آسمان را پُر کردند. گفت: پروردگارا، وه چه بسیار است نژاد من. ...»
متناسب با این روایت، چهار نظریه مجزا پدید آمده است:
1 برخی همچون برخی از محدثان، هیچ گونه توجیه و تأویل را در این مورد نمیپذیرند و تمامی اتفاقات و گفتگوهای این آیه را حقیقی و واقعی برمی شمرند.
2 برخی، این اقرار را متعلق به عالم ارواح برمی شمرند و بر این باورند که خداوند این پرسش را از ارواح همه انسانها پرسیده است.
3 برخی دیگر همچون سید مرتضی و ابوالفتوح رازی اعتقاد دارند که این اقرار تنها از بعضی از انسانها همچون پیامبران و اولیای خدا گرفته شده و پرسشی همگانی نبوده است.
4 علامه طباطبایی نیز معتقد است که این جریان، شهودی است باطنی که در عالمی ملکوتی و مسبوق به عالم دنیوی رخ داده است. (المیزان، ج 8، ص 334)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه اول: ـ در صورت پذیرش نظریه سوم، پاسخ بسیار روشن است. چراکه متناسب با این نظریه این آیه تنها مختص به پیامبران و اولیای خاص خدا است و تنها آنها بودهاند که چنین اقراری به وحدانیت پرودگار داشتهاند. بنابراین دیگران شامل حال این آیه نمیشوند و دلیلی هم ندارد که چنین جریانی را به خاطر بیاورند.
ـ اما متناسب با سه نظریه دیگر باید گفت که: گاه انسان با گذر زمان، حوادث بسیاری را فراموش میکند اما محتوای اصلی آن را به خاطر میسپارد. بنابراین مهم، به یاد آوردن محتوای اصلی آن حادثه است نه جزئیات و ریزه کاریهای آن. همانند کسی که میداند جملهای را از کسی شنیده اما به یاد نمیآورد که آن را در کجا و از زبان چه کسی دریافت کرده است. بنابراین برای حادثهای که پیش از عالم کنونی ما و در دورانی بسیار غریب رخ داده، همین اندازه کافی است که محتوای اصلی آن یعنی «گرایش به پرستش پروردگار»، در یاد مردم باقی بماند.
ممکن است بگویید که این سخن، قابل پذیرش نیست. زیرا بالاخره اگر چنین جریانی حقیقتا رخ داده باشد، هر چند هم در زمانی بسیار دور اتفاق افتاده باشد، باید در یاد برخی از مردم موجود باشد.
اما باید گفت که این مسأله ای بسیار طبیعی است. زیرا معمول انسانها حتی حوادث دوران کودکی خود را نیز به یاد نمیآورند، چه رسد به رخدادهای پیش از آن. با این وجود با اینکه هیچ کس از دوران نوزادی خود خاطرهای ندارد اما آموختههای خود را از آن دوران همچون نقشی ماندگار در یاد دارد. با اینکه ممکن است هیچ یک از ما به خاطر نداشته باشیم که چگونه سخن گفتن، راه رفتن و یا حتی نقاشی کردن را آموختهایم اما به راحتی از همه این آموختهها استفاده میکنیم.
بنابراین بسیار عادی است که همه ما حادثهای را که در عالمی پیش از آمدن به این دنیا رخ داده را فراموش کنیم اما محتوای پر اهمیت آن را در ضمیر خود نگاه داریم.
گروه دوم: اقرار به توحید با «زبان آفرینش» و یا «زبان حال» است. برخی از روایات دلالت بر این نکته دارد که اقرار به توحید پرودگار با آفرینش انسان در یک زمان رخ داده است. یکی از یاران امام صادق علیه السلام میگوید که از حضرت در مورد آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ علیها» (سوره روم، آیه 30: فطرت الهی است که خداوند، مردم را بر اساس آن آفریده)، پرسیدم که این فطرت چیست؟ امام صادق علیه السلام پاسخ داد:
«هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ عَلَی التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِر.» (الکافی، ج 2، ص 12)
«آن فطرت، اسلام است که خدا مردم را هنگامی که از آنها پیمان گرفت بر یگانه پرستی آفرید. آنگاه که خدا به آنها گفت: «مگر من پروردگار شما نیستم؟» و در آن مؤمن و کافر هر دو بودند.»
در پی چنین روایاتی برخی معتقدند که مقصود از عالم ذرّ، «عالم استعدادها» است و اقرار به وجود خدا نیز به «زبان تکوین و آفرینش» در عالم جنینی رخ داده است. چراکه خداوند، حقیقت توحید را هم در نهاد انسان به صورت یک حس دورنی ذاتی و هم در عقل و خرد او به صورت یک حقیقت خود آگاه قرار داده است.
برخی دیگر نیز با بیانی شبیه به این معتقدند که اساسا این گفتگو، با زبان معمول صورت نگرفته و به اصطلاح، سخنی است با «زبان حال» نه با «زبان مقال». اینگونه تعبیرها در گفتگوهای روزانه نیز کم نیست مثلا میگوییم: «رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون» یا میگوییم: «چشمان به هم ریخته او میگوید دیشب به خواب نرفته است.» (تفسیر نمونه، ج 7، ص 7)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه دوم: همانطور که گفته شد، نظر این گروه این است که اقرار و شهادت به وجود پروردگار که در این آیه آمده به صورت زبانی نبوده است. بلکه با زبان حال و یا با زبان آفرینش شکل گرفته و مصداق خارجی ندارد. بنابراین پرسش مذکور (چرا هیچ کس چنین مسأله ای را به خاطر نمیآورد) حل خواهد شد. چراکه بنا بر این دیدگاه هیچ جریانی در خارج و عالم واقع رخ نداده که ما بخواهیم آن را به یاد بیاوریم.
سید مصطفی بهشتی
بخش قرآن تبیان
کرسی اخلاق قرآنی
دینورزی و مهندسی روابط
اشاره: قرآن کریم در کنار بیان احکام و عقاید، آموزههای اخلاقی فراوانی دارد که اصول مترقی رفتار مومنانه و الگوی تمامعیار زیست مسلمانی را به تصویر کشیده است که میتوان در ارتباط با خدا و خلقش به کار بست. اینک با ما همراه باشید تا با یکی دیگر از جلوههای سبک زندگی مومنانه از رهگذر آیات قرآن، آشنا شویم.
نویسنده: دکامی، دانشجوی دکترای الهیات دانشگاه تهران
گرانبهاترین محصول کارخانه هستی که دست آفرینشگر حضرت صانع به خلعت وجود آراسته است، همانا انسان است که حق تعالی، کریمه «فتبارک الله احسن الخالقین» و نیز « لقد کرمنا بنی آدم» را در حقش نازل کرده است. خالق هستی این محصول استثنایی و پیچیده را با کتاب راهنمایی همراه کرده است که ابعاد پیدای و پنهان آن را مو به مو میشکافد و تفسیر میکند.
در این کتاب راهنما، از مجموعهای معارف مربوط به آغاز و انجام هستی، چیستی انسان، چگونگی روابط او با اشیاء بیرون، جایگاه آدمی در نظام هستی، چیستی و چگونگی زندگی، و... سخن به میان آمده است که کلید سعادت هر دو سرا را در دست آدمی مینهد.
برای اینکه ره گم نشود و خط سیر تکامل انسان بهدرستی ترسیم شود، باید این کتاب راهنما، حفظ شود و حافظ آن، کسی است که به رازهای سر به مهر آن، آشناست. مجموع این کتاب و آنچه در تفسیر آن از زبان این مرزبانان کتابشناس، میتراود، دین نام گرفته است.
و دین، برنامه زندگی است. و تنها انسان دیندار نه بلکه بالاتر، دینورز است که در پرتوی آموزههای این کتاب صامت و آن کتب ناطق، به گنج سعادت، دست خواهد یازید.
اما این مهم، حاصل نمیشود مگر در پرتو شناخت و معماری سه گونه رابطه:
الف- رابطه انسان با خود:
انسان دینورز که باید خود را خلیفه خدا در روی زمین میداند، میباید جهت اعمال خود را در این راستا و متناسب با این مسیر قرار دهد. در قرآن کریم، در آیه 105 سوره مائده، آمده است: «یا ایها الذین امنو علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم الی مرجعکم جمیعاً فینبئکم بما کنتم تعلمون» (ای کسانی که ایمان آوردهاید به خودتان بپردازید. هر گاه شما هدایت یافتید، آن کس که گمراه شده است به شما زیانی نمی راند. بازگشت همه شما به سوی خداست. پس شما را از آنچه میدادید آگاه خواهد کرد).
ب- رابطه انسان با خدا:
انسانی که از بندگی جز خدا روی بر میتابد و بدو روی میآور،د فکر و ذکر خود را به او مشغول میدارد. در آیه 205 از سوره اعراف آمده است: «و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول، بالغدو و الآصال، و لا تکن من الغافلین» ( و در دل خویش، پروردگارت را بامدادن و شامگاهان با تضرع و ترس، بی صذای بلند، یاد کن و از غافلان مباش).
ج- رابطه انسان با دیگران (= مردم):
انسان دینداری که خود را مختار و البته مسئول و متعهد میداند نمیتواند به سایر همنوعان خود بی اعتنا باشد. در قران کریم در آیه یکم سوره انفال آمده است: « ... و اصلحوا ذات بینکم» ( ... و با یکدیگر سازش کنید) (بخشی از آیه اول سوره انفال)؛ و آیات اخلاقی فراوان دیگری که در رابطه رفتار انسان با دیگران بیان شده است؛ از جمله در سوره حجرات.
د- رابطه انسان با طبیعت:
نزد انسان دیندار جهان طبیعت به عنوان آیتی از آیات الهی است که انسان با مشاهده آن عظمت خالق وآفریدگار این مجموعه عظیم را مینگرد و ایمان خویش را به خدای خود تقویت میکند.
در سوره فصلت آیه 35 آمده است: « سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق او لم یکف یکف بربک انه علی کل شئ شهید» ( به زودی نشانههای خود را در افقها[ی گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است).
انسانی که خود را در چنین موقعیت و زمینه ای بیابد در مواجهه با مشکلات میتواند بر آنها فائق گردد.
بنابراین میتوان گفت
در بخشی از خطبه صد و پنجاه و دو نهج البلاغه میخوانیم « خداوند شما را به اسلام اختصاص داد و برای اسلام بر گزید، زیرا اسلام نامی از سلامت است و فراهم کننده کرامت جامعه است. خداوند راه و روش اسلام را بر گزید و حجتهایش را از علمی که آشکار و راهی که پنهان است روشن گردانید. شگفتیهای آن تمام نشود و عجایبش به پایان نرسد. در اسلام کشتزارهایی است چر از نعمت و چراغهایی است که تاریکیها را بزداید. دروازههای خیر جز با کلیدهای آن گشوده نشود و تاریکیها جز به چراغهای آن بر طرف نگردد. وارد شدن به قرقگاهش را ممنوع کرد وداخل شدن به چراگاههایش را آزاد گذارد[= گذاشت]. هر که شفا خواهد شفایش درآن است؛ وهر که بی نیازی میجوید بی نیازیش در آن است».
نگارش غلط برخی کلمات قرآن، چرا؟
پارهای از کلمات قرآن بر خلاف دستور نگارش زبان عربی کتابت شدهاند. علت تاریخی این مساله چیست؟ آیا این نادرستنویسی، دلیل بر تحریف قرآن است؟
نویسنده: شکوری-شبکه تخصصی قرآن تبیان
قرآن کریم هم در لفظ و هم در معنا از جانب پروردگار یکتا نازل شده و پیامبر اکرم (ص) آن را همانگونه که از سرچشمه وحی دریافت میکرد بیکم و کاست بر مردم اقراء مینمود. وی هر چند به گواهی قرآن، نوشتن و خواندن نمیدانست اما عدهای از اصحاب خود را که نویسندگی میدانستند بر کار کتابت آیات قرآن گمارد. بنابراین، به خلاف تصور برخی، قرآن کریم در زمان خود پیامبر (ص) توسط تنی چند از صحابی باسواد ایشان نگارش و در خانه حضرتش نگاهداری گردید. معروفترین کاتبان وحی عبارت بودند از: علی (ع)، ابی بن کعب، زید بن ثابت.
برخی از دانشمندان اهل تسنن به خطا، از معاویه بن ابی سفیان، به عنوان کاتب وحی یاد میکنند لیک حقیقت این است که معاویه، نامهنگار پیامبر بوده و هیچگاه بر امر کتاب مصحف آسمانی قرآن، فخر نیافته است.
در زمان نزول قرآن، اکثریت مردمان جز اقلیتی چند، به اصول خواندن و نوشتن آشنا نبودند. از این رو، رایجترین شیوه و یگانه روش آموزش قرآن به مردم، قرائت قرآن به صورت شفاهی بود.
در اینکه نخستینبار، جمعآوری قرآن به شکل مجموعه واحد توسط چه کسی و در چه زمانی صورت گرفته است بین دانشمندان علوم قرآنی اختلاف نظر وجود دارد. عدهای خلیفه نخست را به عنوان نحستین جامع و مدون قرآن برمیشمرند. و برخی دیگر، خلیفه دوم و سوم را. هر گروه نیز برای اثبات دعاوی خود به یک یا چند روایت تاریخی استناد میکند.
آیت الله خویی، فقیه نامدار و بزرگمحدث شیعی در کتاب "بیان در علوم و مسائل کلی قرآن» روایاتی را که جمعآوری قرآن را به خلفای سهگانه نسبت میدهد آورده و با نشان دادن تناقض درونی آنها با یکدیگر و نیز تعارضشان با دستهای دیگر از روایات، که جمع آوری قرآن را به رسول خدا (ص) نسبت میدهد، چنین نتیجه گرفته است که تجمیع قرآن به دستور شخص شخیص پیامبر (ص) و در زمان حیات حضرتش به وقوع پیوسته است.
«آری، جای تردید و شک نیست که عثمان در دوران خویش قرآن را جمعآوری کرده است، ولی نه به آن معنی که سورهها و آیات قرآن را در یک مصحف تدوین کند و از پراکندگی به صورت مجموعه واحد در بیاورد، بلکه بدین معنی که او تمام مسلمانان را در قرائت یک قاری مخصوص، جمع و متحد نمود و تمام قرآنهای دیگر را که با آن قرائت مورد نظر موافق نبود، سوزاند و به تمام بلاد و شهرها نوشت که چنین قرآنها را بسوزانند و بدین وسیله مسلمانان را از هر گونه اختلاف قرائت نهی و منع نمود که آن را در اصطلاح «توحید المصاحف» مینامند.» 1
چرایی نگارش غلط برخی کلمات قرآن
شیوه نگارش در هر زبانی بر اساس اصول و قواعدی صورت میپذیرد که بدان رسم الخط یا آئین نگارش گویند. قرآن نیز بر اساس رسمالخط موجود در آن زمان نگارش شده است.
در مصحف عثمانی، که از خط زمان پیروی میکرد، «برخی از کلمات به صورت خاصی نوشته شده و گاهی یک کلمه در جایی به یک شکل و در جای دیگر به شکل دیگر نوشته شده که دلیل روشنی بر آن نیست مگر اینکه بگوییم در رسم الخط آن زمان چنین معمول بوده و یا به هر دو صورت نوشته میشده است. از جمله این موارد میتوانیم از کلمه «ابن أمّ» یاد کنیم که در سوره اعراف آیه 150 به همین شکل و در سوره طه آیه 94 به صورت «یابنوم» کتابت شده است. و نیز کلمه «اصحاب الایکه» در سوره ق آیه 14 به همین شکل ولی در سوره شعراء آیه 176 به شکل «اصحاب لئیکة» نوشته شده است. و نیز کلمه «العلماء» در سوره شعراء آیه 197 و سوره فاطر آیه 28 به صورت «العلموا» نوشته شده است. و نیز کلمه «نشاء» در سوره هود به شکل «نشوا» و کلمه «نبأ» در سوره انعام آیه 34 به شکل «نبایء» و کلمه «ایها» در چند مورد به شکل «آیه» و کلمه «لشئ» در سوره کهف آیه 23 به شکل «لشایء» نوشته شده و از این قبیل بسیار است و میتوان گفت در همه این موارد از رسم الخط زمان پیروی شده و در آن زمان این کلمات به دو صورت نوشته میشده است.»2
دانشمندان علوم قرآنی در خصوص اینکه چرا پارهای از کلمات قرآن بر خلاف دستور نگارش متداول زبان عربی کتابت شدهاند. دو دیدگاه عمده به میان آوردهاند:
موافقان دیدگاه توقیفی بودن رسمالخط
عدهای بر این باورند که رسم الخط مصحف توقیفی است و به دستور پیامبر اکرم (ص)، به شکل کنونی کتابت گردیده است. بنا بر این دیدگاه، اختلاف در نگارش حروف و کلمات قرآن، سرّیست از اسرار الهی.
برخی نیز در مقام کشف علل این اختلافها، خود را به تکلف افکندهاند و حکمتهایی خاص و توجیههایی عرفانی مطرح نمودهاند.
مخالفان دیدگاه توفیقی بودن رسم الخط
در مقابل این گروه، عدهای دیگر همچون ابن خلدون در مقدمه کتاب تاریخ خود، بر این دیدگاه سخت تاخته میگوید:
«خط عربی در آغاز طلوع اسلام از لحاظ استواری و زیبائی و خوبی نه تنها به مرحله نهائی کمال بلکه به حد متوسط هم نرسیده بود، چون عربها در وضع بادیه نشینی و وحشیگری به سر میبردند و از پیشه و هنر دور بودند. باید دید چه نظریه هائی به خاطر رسم الخط قرآن که صحابه آن را با خطوط متعارف خود نوشتهاند پدید آمده است. آنها با خطوطی که از زیبائی بهره چندانی نداشت، اصول خط قرآن را نوشتهاند، و در نتیجه در نظر کارشناسان، بسیاری از شیوه نگارش آنان با قواعد و رسوم صنعت خط سازش ندارد، و سپس تابعین نیز همان رسم الخط را از لحاظ تیمن و تبرک رسم الخط اصحاب پیامبر پیروی کردهاند، همان صحابه ای که پس از پیغمبر بهترین افراد بشر بشمار میرفتند و گفتارهای وحی را از قرآن و سخن پیامبر فرا گرفته بودند. چنانکه هم اکنون نیز برخی از افراد خط یکی از اولیاء خدا یاد دانشمندی را از لحاظ تبرک سر مشق خود قرار میدهند و شیوه رسم الخط او را خواه درست یا نادرست تقلید میکنند و هیچ نسبتی میان این دو وجود ندارد، چه شیوه صحابه پیروی شده، و رسم الخط آنان پایدار گردیده و دانشمندان هم متوجه آن خط در مواضع معلوم شدهاند. در این باره به پندار بعضی از بی خبران نباید اعتنا کرد که می گویند صحابه به هنر خط کاملاً آشنا بوده، و خط را بسیار خوب مینوشتهاند، و این که برخی تصور میکنند خط آنان مخالف اصول و قواعد رسم الخط است درست نیست، بلکه کلیه مواردی را که مخالف قیاس شمردهاند میتوان توجیه کرد. می گویند در مواضعی نظیر اضافه شدن الف در "لا اذبحن" این زیاده جهت آگاه ساختن بر این است که ذبح روی نداده، و در زیاد شدن یاء در (بیایید(یا زائد هشداری است بر کمال قدرت خداوند، و مانند اینها از توجیهاتی که بر روی هیچ شالوده ای جز ادعای بی دیل استوار نیست، و تنها سببی که آنان را به این گونه توجیهات واداشته این است که آنان معتقدند با این گونه بیانات صحابه را از تو هم نقص، و نداشتن مهارت در خط، خلاص میکنند، و میپندارند که خط کمال بشر است و بنابراین توجیه صحابه را از نقصان این کمال دور میسازند، و آنان را به کمال در مهارت خط نسبت میدهند، لذا برای آن چه از خط ایشان که بر خلاف مهارتها و اصول رسم الخط است این گونه دلیلهائی دست و پا میکنند در صورتی که این شیوه درستی نیست.»3
در عصر ما نیز دکتر صبحی صالح، بر عدم توقیفی بودن رسم الخط مصحف شریف تاکید ورزیده بر این باور است که این گونه سخنان مبالغهآمیز که به منظور تقدیس رسم الخط عثمانی ابراز شده است، متکلفانه و دور از منطق است.
آیا غلطنویسی برخی کلمات، دلیل بر تحریف قرآن است؟
اگرچه برخی از دانشمندان همین اختلاف در نگارش کلمات قرآن را مستمسکی برای اثبات ادعای تحریف قرآن گرفتهاند، اما حقیقت آن است که «وجود غلطهای املایی در نگارش مصحف شریف، به کرامت قرآن و مفاهیم آن آسیبی نمیزند. زیرا:
یک. قرآن - در واقع - چیزی است که خوانده میشود، نه آن چه که نگارشی مییابد. بنابراین، کتابت به هر سبکی که باشد، تا زمانی که قرائت آن بر سلامت نخستین خود بوده و چونان که در دوره پیامبر (ص) و صحابه بزرگوارش بود قرائت گردد، هیچگونه زیانی نخواهد داشت.
و تردیدی نیست که مسلمانان، از صدر اول تاکنون، نصّ قرآن را با تلفظ صحیح آن، پاس داشتهاند، و به همین سان، برای همیشه و با تواتری قطعی، باقی خواهد ماند.
دو. اشتباه دانستن نگارش، صرفاً انتقادی بر نویسندگان اولیه به سبب جهل یا سهلانگاری آنان است، و نه اشکالی در خود کتاب، که: ««لَّا یأْتِیهِ الْبَطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکیمٍ حَمِیدٍ؛ از پیش روی آن و از پشت سرش، باطل به سویش نمیآید. فرو فرستادهای است از حکیمی ستوده [صفات]».
سه. وجود غلطهایی که پیوسته باقی مانده و تغییر نکردهاند، برای مسلمانان این فایده را دارد که بر سلامت کتاب خود از تحریف در گذر قرنها، استدلال نمایند. زیرا اشتباهات املایی که جایگاهی نداشته و سزامند آن بود که به دست اصلاح سپرده شوند، با این حال بدون تغییر باقی ماندهاند تا مقام پیشینیان در آن چه نوشتهاند، بزرگ داشته شود. بنابراین، نصّ کتاب عزیز شایستهتر است که از هرگونه احتمال تحریف و دگرگونی ؛ به دور مانده باشد.4
آری، اگرچه اندکی از الفاظ قرآن با اختلافات نگارشی همراه است اما اصل در عدم تحریف آن، قرائت صحیح است نه کتابت صحیح. با این همه، حتی حفظ همین شیوه نگارش نیز هماره مورد تاکید صحابه و تابعین بوده است تا اینکه مبادا هر کسی به بهانه اصلاح نگارش صحیح کلمات و مفردات قرآن، زمینهای برای تحریف لفظی و معنوی آن فراهم آورد.
پانویسها:
1. بیان در علوم و مسائل کلی قرآن، آیت الله خویی.
2. رسم الخط و کتابت قرآن، یعقوب جعفری
3. مقدمه ابن خلدون، باب 5، ص 419، به نقل از قرآن هرگز تحریف نشده، علامه حسن زاده آملی
4. تاریخ قرآن، هادی معرفت
بعد از پیامبر(ص) به این ذکر بچسبید!
وقتهایی که روحم درد میکند از دست هیچکس کاری ساخته نیست. حتی اگر "خندوانه"ی رامبد دوستداشتنی باشد. رگ خواب دلم اما دستم آمده، میدانم باید بیایم به سیاحت گلواژههای کلامت و دلم را بسپارم به دست آیههای کتابت.
نویسنده: شکوری _ شبکه تخصصی قرآن تبیان
لمیدهام روی کاناپه و بیهدف کانالهای تلویزیون را جستجو میکنم:
- خبرها حاکی از وقوع فاجعه انسانی در یمن است. جان هزاران زن و کودک یمنی در معرض خط جدی قرار گرفته است. کمیته بین المللی صلیب سرخ روز شنبه خواستار توقف فوری ...
قلبم تیر میکشد و بیاختیار دستم میرود روی دکمه عدد 3 کنترل:
- گلمحمدی: جواب بیعدالتیها را میدهیم. سرمربی ذوبآهن معتقد است اعضای سازمان لیگ برای زمان دیدار فینال یک طرفه رای دادند و اگر...
پیشدستی میکنم و قبل از اینکه این دعواهای سریالی فوتبال برود روی اعصابم، کانال را عوض میکنم:
- دُوَّ دُوَّ دُوَّ ، بوم بوم بوم، یه روز خوبه میآییم بیبهونه، آروم آروم که خنده جا نمونه، یه حرفهایی داریم شنیدنیه ...
همیشه همینطور است. وقتهایی که روحم درد میکند از دست هیچکس کاری ساخته نیست. حتی اگر "خندوانه" رامبد دوستداشتنی باشد. رگ خواب دلم اما دستم آمده، میدانم این جور وقتها باید بیایم به سیاحت گلواژههای کلامت و مثل همیشه دلم را بسپارم به دست آیههای کتابت که: أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(رعد/28)
وضویی تازه میکنم و احرام میبندم برای دیدار دلدار که صادق آل محمد دربارهاش فرمود: خدا در کتابش بر خلق تجلی کرده است لیک، بیشتر مردمان نمیبینند این تجلی را.( بحار، ج 89، ص 107)
الان ساعتی است که سر زلف دلم را گره زدهام به کتاب عزیزت و در ساحل آرامبخش سوره انفال پهلو گرفتهام.
وه! چه لحن مهربانانهای دارد این کریمه:
وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ(33/انفال).
(ای رسول ما! مادامی که تو در میانشان هستی، و مادام که استغفار میکنند خدا تازیانه عذاب بر گردهشان فرود نمیآورد.)
دلم میرود برای این رابطه تو با رسول آب و آئینهات. چقدر خاطر پیامبر برایت عزیز است! اینقدر که به احترام او حتی قید عذاب دشمنش را هم بزنی چه رسد به عذاب امتش!
و عجیبتر اینکه در این حکمی که راندهای، پیامبر را در کفّهای گذاشتهای و در کفّهی دیگر استغفار را.
اصلا نمیدانم اینطور برداشت کردنها درست هست یا نه؟ به همین خاطر، میروم پی تفسیرش، شاید مهر تاییدی بیابم و چیزی!
کتابها مینویسند: امیر اهل ایمان در نهجالبلاغهاش چنین فرمایش کرده:
«دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود، یکی از آن دو برداشته شد پس دیگری را بگیرید و بدان چنگ زنید: اما امانی که برداشته شد رسول خدا (ص) بود. و اما امانی که مانده است آمرزش خواستن است. خدای تعالی فرماید: و خدا آنان را عذاب نمی کند حالی که تو در میان آنانی و خدا عذابشان نمی کند حالی که آمرزش می خواهند.»(ترجمه دکتر شهیدی/حکمت 85).
استناد مولا را به مثابهی مهر تاییدی میگیرم بر درستی این برداشت.
نگاهم میغلطد به روی تقویم روی میز و بیشتر گُر میگیرم، وقتی شمارش معکوس روزهای پایانی ماه خوبت را میبینم که دارد مهیای رفتن میشود.
قرآن را میبندم و با اینکه میدانم حالت استغفار مهمتر است از ذکر استغفار (درست مثل استعاذه، که لفظ، کفایتت نمیکند و باید به صورت عملی، پناه بیاوری به دامن پروردگار) زبان را مترنّم میکنم به ذکر شریف استغفار.
استغفر الله و اسئله التوبه، استغفر الله و... که ناگهان، فرکانس صدایی گوشنواز، بر طول موج صدایم غالب میشود:
"اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم"
مناجات حضرت امیر(ع) است با آوای سماواتی "سماواتی" که میپیچد توی فضای خانه.
رد صدا را که از لای پنجره دنبال میکنم میرسم به ماذنهی مسجد محل.
یاد سحرهای اعتکافِ مسجدِ دانشگاه در ذهنم بال میگیرد و پردهای از اشک، چشمانم را میپوشاند.
مولا پیدرپی و بیامان از خدا "امان" مسالت میکند. و من ماندهام که این چه "امان"ی است که امان از حضرتش ربوده است؟!